سفارش تبلیغ
صبا ویژن

88/11/14
3:34 عصر

همه مخلوقات نشانه وجود خدا:

بدست علی عابد در دسته

به نام خدا

همه مخلوقات نشانه وجود خدا:

قرآن کریم از راه توجّه به آفرینش بر آگاهی آفریدگار متعال استدلال می­کند و برای بشر با توجه دادن به آفرینش شیوه­ی استدلال را می­آموزد می­فرماید: أَلَا یَعْلَمُ مَنْ خَلَقَ وَهُوَ اللَّطِیفُ الْخَبِیرُ[1]؛ زیرا شکّی نیست که آفرینش موجودات لطیف و ظریف و صنع آراسته او به نظم و ترتیب، هر چند در موجودات کوچک وبزرگ، گویای دانایی آفریدگار به چگونگی این آراستگی، پیوستگی و نظمی است که در آنها ایجاد کرده است. قرآن کریم در آیات فراوانی  بشر  را با توجه دادن  به ناتوانی بت­ها و خلقت آسمان و زمین و حیوانات و خلقت انسان فرا می خواند؛ برای نمونه آیاتی را ذکر می­کنیم:

إِذْ قَالَ لِأَبِیهِ وَقَوْمِهِ مَاذَا تَعْبُدُونَ أَئِفْکًا آلِهَةً دُونَ اللَّهِ تُرِیدُونَ فَمَا ظَنُّکُم بِرَبِّ الْعَالَمِینَ فَنَظَرَ نَظْرَةً فِی النُّجُومِ فَقَالَ إِنِّی سَقِیمٌ فَتَوَلَّوْا عَنْهُ مُدْبِرِینَ فَرَاغَ إِلَى آلِهَتِهِمْ فَقَالَ أَلَا تَأْکُلُونَ مَا لَکُمْ لَا تَنطِقُونَ فَرَاغَ عَلَیْهِمْ ضَرْبًا بِالْیَمِینِ فَأَقْبَلُوا إِلَیْهِ یَزِفُّونَ قَالَ أَتَعْبُدُونَ مَا تَنْحِتُونَ وَاللَّهُ خَلَقَکُمْ وَمَا تَعْمَلُونَ قَالُوا ابْنُوا لَهُ بُنْیَانًا فَأَلْقُوهُ فِی الْجَحِیمِ فَأَرَادُوا بِهِ کَیْدًا فَجَعَلْنَاهُمُ الْأَسْفَلِینَ وَقَالَ إِنِّی ذَاهِبٌ إِلَى رَبِّی سَیَهْدِینِ رَبِّ هَبْ لِی مِنَ الصَّالِحِینَ (صافات، آیات 85 ـ100)

أَوَلَمْ یَنظُرُواْ فِی مَلَکُوتِ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَمَا خَلَقَ اللّهُ مِن شَیْءٍ وَأَنْ عَسَى أَن یَکُونَ قَدِ اقْتَرَبَ أَجَلُهُمْ فَبِأَیِّ حَدِیثٍ بَعْدَهُ یُؤْمِنُونَ (اعراف، آیه185).

أَفَلَمْ یَنظُرُوا إِلَى السَّمَاء فَوْقَهُمْ کَیْفَ بَنَیْنَاهَا وَزَیَّنَّاهَا وَمَا لَهَا مِن فُرُوجٍ (ق، آیه6).

روم: وَمِنْ آیَاتِهِ أَنْ خَلَقَکُم مِّن تُرَابٍ ثُمَّ إِذَا أَنتُم بَشَرٌ تَنتَشِرُونَ (20) وَمِنْ آیَاتِهِ خَلْقُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَاخْتِلَافُ أَلْسِنَتِکُمْ وَأَلْوَانِکُمْ إِنَّ فِی ذَلِکَ لَآیَاتٍ لِّلْعَالِمِینَ (22). وَمِنْ آیَاتِهِ أَن یُرْسِلَ الرِّیَاحَ مُبَشِّرَاتٍ وَلِیُذِیقَکُم مِّن رَّحْمَتِهِ وَلِتَجْرِیَ الْفُلْکُ بِأَمْرِهِ وَلِتَبْتَغُوا مِن فَضْلِهِ وَلَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ (46) .فَانظُرْ إِلَى آثَارِ رَحْمَتِ اللَّهِ کَیْفَ یُحْیِی الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا إِنَّ ذَلِکَ لَمُحْیِی الْمَوْتَى وَهُوَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (50).

بقره: فَقُلْنَا اضْرِبُوهُ بِبَعْضِهَا کَذَلِکَ یُحْیِی اللّهُ الْمَوْتَى وَیُرِیکُمْ آیَاتِهِ لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ (73).

الطارق: فلْیَنظُرِ الْإِنسَانُ مِمَّ خُلِقَ (5) خُلِقَ مِن مَّاء دَافِقٍ (6).

تمامی این مخلوقات را قرآن کریم نشانه­های الهی  معرفی می­کند. با توجه به این نشانه­ها و دعوت قرآن به مطالعه و مشاهده­ی خلقت همراه با تدبر، می­توان چنین برداشت کرد که ارزش مطالعه طبیعت برای انتقال و رفتن به سوی ماورای طبیعت ورسیدن به یگانگی خداوند تبارک وتعالی  است.

این نشانه­ها همواره به چیزی فراتر از خود اشاره  می­کنند، و شناخت آنها به معنای عبور از نشان به صاحب نشان است.

شناخت مبتنی بر «نشانه»، به اعتقاد شهید مطهری، بخش مهمی از معرفت آدمی را تشکیل می دهد. ما نه فقط خداوند را براساس آثار و علائم محسوس او می شناسیم، بلکه این روش شناسایی در شناخت امور غیر محسوس دیگر، از قبیل روان ناخودآگاه یا عقل و احساس دیگران، هم کارآمد است. مضافا اینکه ما اشخاص تاریخی را هم براساس آیات و علائم موجود آنها می شناسیم. بالاتر اینکه «حتی آگاهی ذهن فلسفی به وجود واقعی و عینی محسوسات به موجب علائم و آثار مستقیم حس که در حواس ما پیدا می شود، همه از این قبیل است، این نوع شناخت همان است که ما نام آن را شناخت استنباطی یا استدلالی یا به تبع قرآن آیه­ای نهادیم »[2].

مطابق نوشتاری از علامه­ی طباطبایی(ره): مشاهده مخلوقیت و فقر و نیاز موجودات طبیعی، با توجه به اصل عقلی تقوم و اتکای هر مخلوق به خالق خود، دلالت آشکاری بر وجود و صفات خداوند است[3]. این مطلب که مخلوقیت یا نظم و اهتدا و یا تکامل موجودات طبیعی مقدمه­ای است برای اثبات وجود خداوند رحمان، با شیوه­های مختلفی بیان شده است.

در فلسفه دین مسیحی غالبا با اخذ یک مقدمه تجربی، از قبیل «حدوث » یا «حرکت یا... و ضمیمه یک اصل فلسفی، از قبیل احتیاج هر حادث به محدث یا متحرک به محرک به اثبات وجود خداوند می پردازند که برهان وجوب و امکان فلاسفه و یا حدوث متکلمین از همین قبیل است[4].

به هر حال می توان گفت: شناخت  این گونه آیات  به ما کمک می­کند تا در پس بعضی از این آیات از (طریق موجودات و امور طبیعی) تابع الگوی معرفتی باشیم و با «شواهد و مدارک جریان استدلال باور و اعتقاد» که ماهیت منطقی و استدلالی دارد ، ما را از طریق مقدماتی با رعایت اصول استدلال علمی یا فلسفی به یک نتیجه  مطلوبی برساند.

شناخت نشانه­ای که از سوی قرآن دعوت به آن شده است، در تلقی برخی از بزرگان دارای ماهیت فلسفی است. علامه طباطبائی با اینکه استدلال بر وجود خداوند را در قرآن انکار می کند و معتقد است که وجود خداوند در قرآن امری بدیهی تلقی شده است[5]، اما در توضیح ماهیت شناخت نشانه­ها قبول هرچه دقت و توجه به خلقت بیشتر شود، اعضای ناشناخته ای کشف می شود و یا نظم بیشتری معلوم می گردد و در نتیجه احتمال ناچیز وقوع این مجموعه منظم بدون دخالت دست حکیم مدبر، ناچیزتر و ناچیزتر می شود.

آری هرچه دقت و توجه به خلقت بیشترشود، ایمان و اعتقاد به وجود خداوند بیشتر و بیشتر و از سوی دیگر احتمال ناچیز وقوع این حوادث بدون دخالت خداوند و با فرض نبود او خیالیتر شده و از صفحه اندیشه و عقل آدمی ناپدید می شود.

شهید مطهری می گوید: «ماهیت خداشناسی با ماهیت یک سلسله شناختهای ما از واقعیات طبیعت، مانند حیات، روان ناخودآگاه و غیره مباین نیست[6].» و در جای دیگری اختلاف خداشناسی با زیست شناسی یا روانشناسی را نه در روش به کار گرفته شده در آنها، بلکه در جزئی و کلی بودن موضوع آنها می داند[7].

امام صادق (ع) می فرماید: دلیل بر یگانگی خداوند همین بس که خود می­فرماید: لَوْ کَانَ فِیهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا.[8] پیوستگی و انسجام تدبیر، و تمامیّت خلقت است که اگر خدا متعدّد بود ارتباط میان موجودات وجود نداشت بلکه نظام جهان به هم می ریخت، و آسمانها و زمین تباه می شد.

نشانه­های هستی نشانگر یگانگی خداوند متعال است و او را شریک وهمتایی نیست. زیرا که خود فرموده است: وَمَا کَانَ مَعَهُ مِنْ إِلَهٍ إِذًا لَّذَهَبَ کُلُّ إِلَهٍ بِمَا خَلَقَ وَلَعَلَا بَعْضُهُمْ عَلَى بَعْضٍ سُبْحَانَ اللَّهِ عَمَّا یَصِفُونَ،[9] اگر خداوند تعّدد داشت آفرینش هر یک از آنها با دیگری متفاوت بود، و هر کدام فرمانروایی مملکت خویش را داشت، و قهراً مانند پادشاهان دنیا میان آنها جنگ و ستیز اتفّاق می افتاد.

امیرمؤمنان (ع) می­فرماید: ای فرزندم اگر برای خداهمتایی بود، پیامبران او نیز به سوی تو می آمدند، و آثار سلطنت و قدرت او را می دیدی، و افعال و صفات او را می شناختی، لیکن خداوند یکتا و یگانه است چنان که خود خویشتن را بدین صفت توصیف کرده است، در پادشاهی او هیچ کس را یاری نزاع نیست، و سلطنت او هرگز زایل نمی شود.»[10] [

 علی عابد، می چی نک


88/11/14
3:26 عصر

دیالوگ­های قرآنی و نقش بی بدیل توحید در زندگی عملی مسلمانان:

بدست علی عابد در دسته قرآن ،دیالوگ ،توحید.

به نام خدا

دیالوگ­های قرآنی و نقش بی بدیل توحید در زندگی عملی مسلمانان:

یکی از اهداف خداوند از به ‌کارگیری گفتگو درقرآن، انتقال پیام‌های ویژه به انسان است؛ هر گفت‌وشنود از سه بخش قائل ـ کسی که سخن می‌گوید ـ مقول ـ کسی که مخاطب است ـ و قول یا کلام تشکیل شده است؛ با توجه به این‌که قول و مقول با قائل در دیالوگ‌های قرآنی از یک جنس نیستند، خداوند نیز با زبان بشری و قابل فهم، انسان را مخاطب قرار می‌دهد و به گونه‌ای با او سخن می‌گوید که انسان متوجه امر حضرت باری تعالی باشد، چرا که در غیر این ‌صورت نقض غرض تکلم خواهد بود. خداوند با زبان بشری و متناسب با سطح درک همه‌ انسان‌ها سخن می‌گوید، و برای بیان مفاهیم از قالب داستان استفاده می‌کند، بهترین شیوه برای بیان مفاهیم به ‌ویژه در دیالوگ‌ها قالب قصه و داستان است؛ چرا که انسان نیازمند الگو است و از آنجا که تجسم عینی الگوهای ارزشمند و شایسته در داستان‌ها رخ می‌دهد، خداوند سوره‌ی یوسف را «احسن القصص» می‌خواند، شاید به همین خاطر بیشترین سطح گفتگو را در این سوره مطرح می­کند؛ به‌عنوان مثال می‌توانیم به گفتگوی انسان با خدا[1]، خداوند با انسان­های شایسته[2] و انسان‌های ناشایست با یکدیگر[3]، گفتگوهای حکیمانه[4] ، معمولی سطحی[5]، گفتگوهای پیامبران با انسان‌ها و ... را در همین سوره اشاره کنیم. به راستى در سرگذشت آنان براى خردمندان عبرتى است ‏سخنى نیست که به دروغ ساخته شده باشد بلکه تصدیق آنچه [از کتابهایى] است که پیش از آن بوده و روشنگر هر چیز است و براى مردمى که ایمان مى‏آورند رهنمود و رحمتى است .

 بر اساس همین رهنمون و رحمت الهی بود که خداوند قرآن نازل را کرد و پیامبران را به ‌منظور هدایت انسان فرستاد شَهْرُ رَمَضانَ الَّذِی أُنْزِلَ فِیهِ الْقُرْآنُ هُدىً لِلنَّاسِ[6] به خاطر همین ویژه­گی اساس خطاب‌ها مستقیم ازخداوند به انسان است تا بیانگر تکریم شخصیت انسان و جایگاه والای او در هستی باشد. و فرهنگ توحیدی و نگاه آخرتی را بر اندیشه و رفتار او حاکم کند. از این روی خداوند در دیالوگ‌های قرآن به جنبه‌های وجودی بشر می­پردازد، برای نمونه خطاب «یا ایها الذین آمنوا»، 89 بار در قرآن ذکر شده است ؛ باید دانست که هیچ خطابی در قرآن نمی‌تواند محدود به زمان و مکانی خاص باشد؛ بلکه انسان‌ در همه‌ی اعصار و مکان‌ها است و آیاتی که درآن با پیامبران (ص) را به‌طور مستقیم سخن می­گوید، درواقع سخن وخطاب خداوند به نوع انسان محسوب می‌شود.

دراین گفتگوها هر آنچه ‌که انسان برای رسیدن به کمال نیاز دارد، به‌زیبایی بیان می­شود و حتی گاه به دلیل اهمیت یک پیام، خطاب‌های قرآنی در جای ‌جای قرآن کریم تکرار می­شود، و با اشاره به تأثیر این آموزه‌ها در زندگی انسان تأکید می­کند مضمون خطاب‌های قرآن درباره‌ یادآوری قیامت، پیروی نکردن از کفار، ترغیب به قدم گذاشتن در راه ایمان و پیروی از پیامبر(ص)، یادآوری نعمت‌های الهی و امدادهای غیبی، بر حذر داشتن انسان از رفتار و گفتار کفرآمیز و ...همه در راستای فرهنگ توحیدی و نگاه آخرتی است که خداوند می­خواهد بر اندیشه ورفتار انسان حاکم کند. با تذکرات اخلاقی واجتماعی شیوه‌ و چگونگی گفتگو با همنوعان خود را به‌درستی تعلیم و در ضمن توصیه‌های اخلاقی مانند خیانت نکردن، رعایت ادب، رعایت حدود الهی، چگونگی حفظ حرمت پیامبران، چگونگی داشتن یک جامعه­ی پاک، سیستم اقتصادی سالم ، پرهیز از مال‌اندوزی و راه سعادت و چگونه زیستن را نشان می‌دهد. گنجینه­­ی دیالوگ‌های قرآن راهنمای شایسته برای انسان درهمه­ی زمانها محسوب می‌شود؛ چرا که ادب انسانیت، سخن گفتن واستقلال در زمینه هاى فکرى، علمى، عملى، فردى، اجتماعى، سیاسى ، اقتصادىو... را به او می‌آموزد. در حدیث «انک لعلی خلق عظیم»، می­توان گفت که پیامبر همین مسأله­ی گفت­گوهای قرآنی را تعقیب می کند. چرا که وجود پیامبر(ص) برای به کمال رساندن رفتار انسان نیز هست؛ لَقَدْ کَانَ لَکُمْ فِی رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ[7] مى توان از آن الگو گرفت. با توجه به این که قرآن کریم وحى الهى محسوب مى­شود و وحى الهى حجت و برهان قاطع براى همه انسان ها در همه­ی ادوار بیانگر همه نیازهاى مخلوقات است.

 به هر روی، اساس گفتگو در قرآن و خداوند با انسان بیانگر تکریم شخصیت توحیدی انسان و جایگاه والای او در هستی است. خداوند می­خواهد بشر را از مسیر گواهی دادن  با اصطلاح شهادت به غیب عبور دهد. در دلهایشان ایمان به غیب (الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ) ایجاد کند. بشر توانای دارد با همان حواس حیوانی خودش عالم را ببیند همان­طور که حیوانات هم می بینند. خداوند در این آیات  برای بشر می­فهماند ­که نهانی هم هست؛ همه هستی و وجود در همان­چه که شما به چشم می بینید و لمس می کنید در محسوس و ملموس خلاصه نمی شود. بلکه اساس عالم در غیب است . این شهادت یک ظهوری است از غیب. آدم موحد با غیر موحد متفاوت است. عالم برای موحد، کتابی است با نوشته­های معنی دار و هر لفظش اشاره به یک معناست، اما برای غیر موحد مثل خطوطی است که آدم بی سواد آن را نگاه می کند وغیر از خطوط  چیز دیگری نمی­بیند و نمی فهمد . این­که قرآن کریم این همه روی «یا ایها الذین آمنوا» تکیه دارد برای همین است که می خواهد انسان  موحد، عالم را آن­چنان مطالعه کند که معنی و مقصود هستی رابفهمد تا اساس زندگی خود را بر پایه­ی توحید استوار کند محمود شبستری می­گوید:

به نزد آن که جانش در تجلاست                     همه عالم کتاب حق تعالی است.

 خداوند می­فرماید: «به راستى در آسمانها و زمین براى مؤمنان نشانه‏هایى است و در آفرینش خودتان و آنچه از [انواع] جنبنده[ها] پراکنده مى‏گرداند براى مردمى که یقین دارند نشانه‏هایى است و [نیز در] پیاپى آمدن شب و روز و آنچه خدا از روزى از آسمان فرود آورده و به [وسیله] آن زمین را پس از مرگش زنده گردانیده است و [همچنین در] گردش بادها [به هر سو] براى مردمى که مى‏اندیشند نشانه‏هایى است این[ها]ست آیات خدا که به راستى آن را بر تو مى‏خوانیم پس بعد از خدا و نشانه‏هاى او به کدام سخن خواهند گروید[8]

اساسا شعر منسوب به امیر المؤمنین (ع)تعبیرات خود قرآن  راحکایت می کند که می فرماید: دواؤک فیک و ما تشعی و داؤک منک و ما تبصر/// ا تزعم انک جرم صغیر و فیک انطوی العالم الاکبر///..و انت الکتاب المبین الذی باحرفه یظهر المضمر؛ تو آن کتاب آشکار هستی که با حروف آن معانی پنهان آشکار می شود.

 

 


88/11/14
3:24 عصر

ادامه

بدست علی عابد در دسته

مولوی در داستان مردی ­که طالب گنج بود، می خواهد بگوید: «وَفِی أَنفُسِکُمْ أَفَلَا تُبْصِرُونَ. [1]

 اگر انسان خودش را آن­چنان که هست بشناسد، با عالم ملکوت آشنا می شود زیرا یک موجود ملکوتی است، در داستان سجده‌ی فرشتگان بر انسان بیانگر شأن والای انسان در آفرینش است و مطرح شدن گفت‌وگوی خداوند و فرشتگان نیز تأکیدی بر این امر محسوب می‌شود؛ چراکه انسان معتقد به توحید معلم ملکوت است و این امر در همه‌ی دیالوگ‌های قرآنی به طور ضمنی بیان شده است.

« وَإِذْ قَالَ رَبُّکَ لِلْمَلاَئِکَةِ إِنِّی جَاعِلٌ فِی الأَرْضِ خَلِیفَةً قَالُواْ أَتَجْعَلُ فِیهَا مَن یُفْسِدُ فِیهَا وَیَسْفِکُ الدِّمَاء وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَنُقَدِّسُ لَکَ قَالَ إِنِّی أَعْلَمُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ وَعَلَّمَ آدَمَ الأَسْمَاء کُلَّهَا ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلاَئِکَةِ فَقَالَ أَنبِئُونِی بِأَسْمَاء هَـؤُلاء إِن کُنتُمْ صَادِقِینَ قَالُواْ سُبْحَانَکَ لاَ عِلْمَ لَنَا إِلاَّ مَا عَلَّمْتَنَا إِنَّکَ أَنتَ الْعَلِیمُ الْحَکِیمُ قَالَ یَا آدَمُ أَنبِئْهُم بِأَسْمَآئِهِمْ فَلَمَّا أَنبَأَهُمْ بِأَسْمَآئِهِمْ قَالَ أَلَمْ أَقُل لَّکُمْ إِنِّی أَعْلَمُ غَیْبَ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَأَعْلَمُ مَا تُبْدُونَ وَمَا کُنتُمْ تَکْتُمُونَ [2]».

بر اساس اصل توحید که بر تمامی دیالوگ‌های قرآن حاکم است.خداوند در جایگاه‌های مختلف مخاطبان گوناگون را مورد خطاب قرار می‌دهد.(ملائکه، انبیا، شیطان، مؤمنان ،کافران، انبیا ،اولیا با یکدیگر، انبیا و مردم، انبیا و دشمنان و انسان‌های مؤمن و کافر.اشاره کرد) به ویژه در دیالوگ‌های داستانی می‌توان به گفت‌وگوی آنها به طور جدی پرداخت. مثلا در آخرین آیه‌ی سوره‌ی یوسف(ع):« لَقَدْ کَانَ فِی قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لِّأُوْلِی الأَلْبَابِ مَا کَانَ حَدِیثًا یُفْتَرَى وَلَـکِن تَصْدِیقَ الَّذِی بَیْنَ یَدَیْهِ وَتَفْصِیلَ کُلَّ شَیْءٍ وَهُدًى وَرَحْمَةً لِّقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ»[3] نکات قابل توجهی را مطرح می‌کند. تمامی داستان‌های قرآن برای اهل خرد و تفکر عبرت‌آموز است و ساختگی نبودن داستان‌ها و بیان حقایق، برای هدایت بشر است به مهارت­های زندگی،قوانین معاشرت،چگونه بودن و معیاری بررفتار انسان که همه در راستای آیین رستگاری است و ساماندهی اجتماعی انسان را به همراه دارد، چرا که حیات طیبه در گرو پیمودن این راه است و عمل به آیین زندگی که همان آیین بندگی خالصانه است را رهنمون می­شود.

در بین دیالوگ‌های قرآن، تأکید بر مؤثر بودن و جاودانگی سیستم توحیدی در تمد‌ن‌های مبتنی بر ایمان و عمل صالح به وضوح می­توان دید. تنها تمدنی که بر محورتوحید و عمل صالح باشد ارزش دارد، تمدن‌هایی که بر این اصول بنا نشوند جنبه­ دنیایی دارند؛ مانند تمدن‌های سباء[4]، ثمود[5]، فرعون[6] ،عاد[7]، و... که حاکمانشان خود را رب معرفی می­کردند؛ و یا بت ها را خدای خود می انگاشتند و بر اساس دنیاطلبی بودند و فنا شدند. خداوند مى‏فرماید: فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ‏یَتَفَکَّرُونَ(117) قصه را بگو شاید به اندیشه فرو روند.انسان در این گفتگوهای داستانی کشف مى‏کند که این داستان­ها هم عبرت  هستند و هم مکانی برای آموزش به سوی جامعه­ی توحیدی. زیرا درمبنای انسان شناختی بحثی هست با نام فطرت اجتماعی و نحوه وجود ارتباطی وجود آدمی.[8] در آن­جا مطرح است که، آدمی همواره به دنبال زندگی جمعی است. لیکن این زندگی اجتماعی دشوارهایی همچون اختلافات انسانی را در پی دارد. خاستگاه این اختلافات و گاه منازعات هم قریحه ی استخدام گری انسان است که از عقل عملی آدمی ناشی می شود. عقل عملی انسان در عین آن که برای ادامه زندگی، حکم به استخدام (البته نه استثمار) می کند، او را به عدل اجتماعی و وفاق جمعی نیز سوق می دهد. البته روشن است که این میل به عدالت طبع اولی آدمی نیست، والا بیشتر جوامع بشری می بایست عدالت اجتماعی را در شئون خود مراعات می کردند، در حالی که خلاف آن مشاهده می شود[9]. آدمی با همین عقل درمی یابد اگر استخدام های انسانی یک طرفه باشد، هرج و مرج، راه زندگی را بر همگان خواهد بست، از این رو باید با وضع قوانین، استخدامات بشری را جهت داد تا آن را به مسیر کمال اجتماعی بیفکند.

قوانین وضع شده در طول تاریخ انسانی شاید در جهت رفاه مادی توفیقاتی را به همراه داشته، ولی در جهت معنوی و روحی توفیق چندانی نداشته است. در این میان برخی جوامع پیشرفته و پسرفته معارف دینی و توحیدی و اخلاقی را در وضع قانون لحاظ نکرده است، برخی جوامع هم تنها اخلاق را آن هم به نحو ابزاری و برای برطرف کردن خلأ قانونی، مورد توجه قرار داده اند. در نظر علامه طباطبایی اولا اختلافی که محصول فطرت و غریزه ی آدمی است نمی تواند با نقش آفرینی انسان و با وضع چنین قوانینی حل و فصل گردد. و ثانیا هر دو نحوه ی قانون گذاری که در طول تاریخ بشری انجام گرفته است براساس جهل و نادانی به توحید صورت یافته است و روشن است که زندگی با فراموشی توحید منجر به هلاکت نفس و ازاله حقیقت می گردد و موجب ناکارآمدی قانونی خواهد شد. ایشان ذیل آیه ی 64 از سوره ی آل عمران بحثی در مورد جامعه و اجتماع انسانی را مطرح می­کند که دارای نکات درخور توجهی است که مفهوم آن به حقیقت  توحید می­پردازد که درخور تأمل می باشد. در این قسمت، حقیقت دین توحیدی به مثابه روشی که جامعه انسانی را تعدیل می کند و با تعدیل اجتماع راه را برای تعدیل و ساماندهی زندگی فردی و شخصی هموار می گرداند،

با این نگاه اساسا نظام هستی در برابر کانون های متعدد و متکثر خضوع نمی کند. راه سعادت و رستگاری زمانی به روی بشر گشوده می شود که زندگی بشر متناسب با نظام توحیدی و یگانه، تنظیم و طراحی شده باشد. در جهانی که سنت های حاکم بر آن یگانه گرا هستند و همه براساس توحید عمل می کنند نمی توان حرکت و زندگی را براساس برنامه ای پاره پاره و متکثر سامان بخشید

علاوه بر این­که نظام توحیدی عالم ،حرکت غیرتوحیدی را برنمی تابد و آن را مانند یک امر زاید پس می زند، رابطه ی وجودی میان انسان ها نیز اقتضای وحدت و عدم اختلاف را دارد. افراد جامعه ی انسانی همه حقیقتی واحد دارند و بر این پایه شایسته نیست برخی اراده خود را بر برخی دیگر تحمیل کنند بی آن که در برابر حقوق خود، تکلیفی هم بر عهده خود ببینند. اگر در اصل انسانیت همگان یکسانند توجیهی هم برای تبعیض برخی بر دیگران نخواهد بود و بر این اساس هم شایسته نخواهد بود که جامعه انسانی از صورت وحدانی خود که در آن هر فردی در جایگاه خود قرار گرفته دربیاید .

با توجه به ضرورت زندگی توحیدی، که برنامه های  متنوع برای زندگی اجتماعی ارائه می دهد، انسان را به انسجام و نظمی اجتماعی نیز سوق  می­دهد که غایت و مقصد آن، توحید و وحدانیت خداوندی است. بی شک کارکردهای تربیتی جامعه در مقایسه با فرد، بسیار اثرگذار و فراگیر است. بدین سان جامعه و وحدت بخشی آن در نگرشی قرآنی یک هدف میانی است که برای رسیدن به توحید به عنوان غایت مشترک جمعی - در نسبت با فرد - اصالت داشته، ومورد توجه ادیان توحیدی قرار گرفته است. علامه طباطبایی درباره ی این که غایت الغایات توحید است و هدف از اجتماع اسلامی هم رسیدن به توحید و خداست.می­فرماید: طبعا هر اجتماعی باید یک غرض و هدف مشترک داشته باشد؛چرا که راه نیک­بختی واقعی، نزدیکی به خدا و منزلت در پیشگاه خدا وند است[10].

در میان گفتگو های قرآنی قصه های قرآن کریم می­بینیم که خداوند  هم سلوک عبادی افراد و هم سلوک غیرعبادی، روش های اجتماعی  آن­ها را بیان می­کند .وبا هر آن­چه که اصالت اجتماع را دچار تشتت کرده، مقابله ای جدی کرده است. و دعوت به موضوع اتحاد و اجتماع راکه برای اولین بار از حضرت نوح (ع) شروع و آن گاه در دوره ی حضرت ابراهیم (ع)، حضرت موسی (ع) و سپس حضرت عیسی (ع) ادامه  می­یابد. را طوری بیان می­کند که که نشانگر عاقبت جوامع سالم وغیرسالم است.

آدمی در این گفتگو ها نا خود آگاه سُر می­خورد به سوی مباحث جامعه شناختی و مطالعات جهان شناختی که چه سری در نقش اجتماع،  برای رسیدن به توحید که غایت و هدف زندگی است، نهفته است؟.  آیااهداف توحیدی فقط در بستر اجتماع قابل تحصیل می باشد و بدون اجتماع صالح و توحیدی، زمینه برای تحقق معارف توحیدی فراهم نمی شود؟.

به هر روی اگردر این دیالوگ­های داستانی گفته می شود که جامعه ی انسانی در هدف رسالت انبیا اصالت دارد، به معنای نیست که این هدف، هدف نهایی پیامبران است[11]، بلکه به­این مفهوم است که اساسا برای رسیدن به خدا به عنوان هدف نهایی جامعه در مقایسه با فرد اصالت دارد و راه رسیدن به توحید را آسان تر فراهم می آورد.این موضوع در قصه های قرآنی کاملا مشهود است .به طور مثال نبود امر به معروف ونهی ازمنکر را در بین بعضی از این اقوام علت نابودی آنهامی­شمارد.


علی عابد ،شهرک امام حسین ،زند آباد


88/2/21
12:43 عصر

شکوفه باران

بدست علی عابد در دسته

یا الله

ای جان جهان بیا وجانانم کن

بیمار توام بیاودرمانم کن

ای باغ پرازشکوفه دانایی

با آمدنت شکوفه بارانم کن

**********

****** 

مستی چشم تو را از چشمه خم می کشم

ناز ابروی تو را روشن ولی گم می کشم

ازنفس افتاده ام تنها به شوق روی تو

این تن فرسوده را بر جاده قم می کشم


87/12/20
7:51 عصر

ا یل بایات

بدست علی عابد در دسته بایات/ آل /شاهوردی خان/

اغوزخان

 

اغوزخان - [ hy cohk ] - [نوع لغت : اِخ 

شرح :اغوزخان  ابن قراخان از فرزندان یافث بن نوح است . مولف قاموس الاعلام می نویسد: وی قدیمترین پادشاه ترک است . گویند: بر ترکستان مدتی فرمانروایی کرد.و اراضی بسیار تحت تصرف خود درآورد و کشور خویش را توسعه فراوان بخشید. وخداوند شش فرزند به نامهای گون خان ، آی خان ، یلدیزخا(اولدوزخان) ، گوک خان ، طاغخان ، و دنیزخان(دریا) به وی بخشید. سه فرزند اولی قسمت شرقی کشور موروثی پدررا تصاحب کردند و سه فرزند دیگر قسمت غربی را و از هر یک چهار فرزند بوجود آمد که جمعاً 24 تن که اجداد اعلای ترک بشمارمیروند و همه این طوائف که از نژاداینان هستند به بیست وچهار تیره منقسم شده اند و برحسب تحقیقات زبان شناسان سه خاندان اوغوزخانیان ، سلجوقیان و عثمانیان از سه فرزند مقیم کشورهای غربی یعنی طاغخان و دنیزخان و گوک خان خان آسمان بوجود آمده اند.یکی ازاین تیره ها ایل بایات است که دراین مقاله به آن می پردازیم (از قاموس الاعلام ترکی ). و رجوع به تاریخ گزیده ص 558، 559، 561، 562 و حبیب السیر و فهرست آن شود. (لغت نامه دهخدا)  .

ایل بایات

واژه بیات که به صورت بایات هم ضبط شده به معنای ثروتمندو پرنعمت است . اصل این قبیله در نسبنامه های افسانه ای ترکان به «بای آت » پسر دوم گون خان پسر اغوزخان است.

 قبیله بیات همچون سایر قبایل بزرگ ترک علامتی مخصوص دارد.

ورود قبیله بیات به فلات ایران در اوایل قرن پنجم و مقارن حملات غزان و سلجوقیان ذکر شده است و در مسیر کوچ نظامی خود تا صحاری شام و سواحل مدیترانه پیش رفته اند. در این پیشرویهای پرماجرا گروههایی از این قبیله بتدریج در بعضی نواحی عراق عجم کردستان (اراک) و لرستان استقرار یافتند. چنانکه خبر انتصاب امیرسنقر بیاتی (مقتول ???) به نیابت حکومت بصره از جانب امیر آق سنقر بخاری اقطاع دار این ولایت از سابقه دراز حضور بیاتها در ایران و عراق عرب حکایت می کند (ابن خلدون ج ? ص ??). استقرار قبیله بیات در بعضی نواحی غربی ایران پس از چندی به تشکیل دولت محلی کوچکی در اراضی میان لرستان کوچک و عراق عرب انجامید اما خصومت حاکمان بیات و اتابکان لر سرانجام به انقراض حکومت بیات منجر شد و اتابک شجاع الدین خورشید شاه حاکم لرستان که از دست اندازیهای مکرر ترکان بیات به متصرفات خویش خشمگین بود بر سر آنان تاخت . در نتیجه آخرین حاکم بیات هزیمت یافت و قلمرو او که به ولایت بیات مشهور بود به تصرف سپاه خورشیدشاه درآمد

 (حمدالله مستوفی ????ش الف ص ??? معین الدین نطنزی ص ?? ـ ?? بدلیسی ص ??).

 

رؤسای طوایف بیات عراق عجم که ظاهرا بزرگترین گروه از آق بیات به شمار می آمدند در سالهای سلطنت شاه طهماسب اول (???ـ???) از جمله بزرگان دولت صفوی محسوب می شدند. سلیمان بیگ و برادرش حسن بیگ یوزباشی قورچیان بیات پیش از اینکه به سبب رفاقت با اسماعیل میرزا پسر شاه طهماسب اول مغضوب شوند از امرای بزرگ و مقرب شاه صفوی بودند (نویدی ص ??? تاریخ قزلباشان ص ??). حتی صدماتی که شاه صفوی بر این طوایف وارد آورد مانع از اطاعت و خدمتگزاری آنان نشد. هنگامی که القاص میرزا برادر شورشی شاه طهماسب با حمایت سلیمان قانونی پادشاه عثمانی از عراق عرب تا قم پیش آمد جمعی از طوایف بیات عراق عجم که در حدود قم می زیستند به مقابله با القاص میرزا شتافتند. جنگجویان این طایفه در جنگ مغلوب و به دستور القاص میرزا کلیه اسرای طایفه بیات اعدام شدند ( عالم آرای شاه طهماسب ص ???). طوایف بیات عراق عجم همچنین مدتی در ملازمت و خدمتگزاری سلطان مصطفی میرزا پسر شاه طهماسب بودند. سلطان مصطفی میرزا که از دوستداران سلطنت برادر خود سلطان حیدر میرزا بود پس از قتل برادر به دست هواداران اسماعیل میرزا برادر دیگر خود به امیدنجات به میان طایفه بیات گریخت . حاجی اویس بیگ بیات حاکم طایفه که در ظاهر پذیرای شاهزاده متواری شده بود بازداشت محترمانه او را به قزوین اطلاع داد و پس از ورود شاه اسماعیل دوم (حک : ???ـ ???) به قزوین او را به حضور شاه رسانید (اسکندرمنشی ص ??? منجم یزدی ص ??ـ?? حسینی استرآبادی ص ??). در اوایل سلطنت شاه عباس اول (???ـ ????) که حکومت قلمرو علیشکر ـ همدان ـ به محمد باقر میرزا پسر خردسال شاه عباس تفویض شد اغورلو سلطان بیات حاکم طایفه بیات و نواحی کزاز و کرهرود به نیابت از او به حکومت همدان رفت . اما شاهوردی خان حاکم لرستان کوچک که از مدتها قبل قصد تصرف بعضی مناطق تابعه همدان را داشت قلت یاران اغورلوسلطان را مغتنم شمرد و به بروجرد مقر او حمله برد. در این جنگ اغورلو سلطان کشته شد و لشکریان بیات متفرق شدند. تا اینکه شاه عباس خود به جنگ شاهوردی خان رفت و پس از شکست دادن او متوجه ایل بیات شد و کلیه مناصب موروثی اغورلو سلطان را به برادر او شاهقلی سلطان بیات تفویض کرد. وی که از تأخیر ایل بیات در امداد به اغورلو سلطان خشمگین بود به خواهش شاهقلی سلطان از مجازات ایل بیات درگذشت و پس از دریافت سه هزار تومان پول و سه هزار کره اسب بیاتی نژاد که همواره مورد توجه قزلباشان بود به قزوین بازگشت (اسکندرمنشی ص ???ـ??? بدلیسی ص ??ـ?? تاریخ قزلباشان همانجا ).

 لازم به ذکر است که درمیان مردمان اطراف نوبران وکردر(کردخورد) دشت بیات(بایات اجاغی ، میچینک،یاتان ،سامان ،خان آقا و... فراهان   افسانه شاهوردی خان معروف است ،او خان قوم بایات است  که ایستاده قرآن می خواند و به لرها حکومت می کند. چهره ی اورا چنین توصیف میکنند،همیشه زلف های مشکی خود را درزیر کلاه پنهان می کرد،. صورت درازوبینی کمی بزرگ،ریش تُنک، چشم های عقابی داشت، قد نسبتا بلند، بالا تنه کوتاه پاهای کشیده و ابرمردی است که بعد ازشکست در جنگ بین اقوام  که به خاطر بزرگ منشی آن شکست را قبول می کند تا رسم برادر کشی را بشکند.خان در دره ی گولجه از اطراف میچینک اقامت میگزیند؛ودراین مرغزار اسب های او که به تاراج رفته اند یکی بعد از دیگری می آ­یند. با امدن اسب ها ،اودر دامنه تپه های گولجه دست تنها پنجاه زاغه  می سازد بعد از تمام شدن زاغه ها رمه های به تاراج رفته اوهزار میش وبره و هفتصد بزو بزغاله وگاوهای پیشانی سفیدنر بر می­گردند.برگشتن گاوهای نر را خوش یمن برای کشاورزی می گیرد .درغروب همان روز اَ ل اروادی (زنی برای دست ،از کنیزان بزرگ اجنه)  از فر خداوندی به او هدیه می شود وبا قراردادن سنجاقی یا جوال دوزی در یقیه لباسش آل را مطیع خود می­سازد،وتمام منطقه را زیر کشت میبرد.

 درروایت شفاهی عامه نقل می شود ؛ آلآروادی زنی بود باهیکلی تنومند،چشمانی درشت ،پیشانی بلند وموهای وزوزی. دارای پستانای بزرگ و آویزان بود که هنگام دویدن مجبور می شد آنهارا ماننده کیسه ای برروی  شانه هایش بیاندازد تا سرعت حرکت او را نگیرد. اَل آروادی دستهای بابرکتی داشت ،چنان که در یک نیم گرد نیم روزی خورشید تمام رمه را میدوشید. وبرای آوردن آب خمیر گندم وجو درروزاِشمّه( شنبه اِشمّه انمک وارد کار شدن) از چشمه ایغور (یک کیلو متری میچینک ) راهی آن جا می شد ساعت ها درنگ می کرد تا آب مخصو ص خمیر را از چشمه بگیردواگر آب خمیرآن روز ازچشمه نمی آمد درروز دُشمّه(یکشنبه روی کار پهن شدن) به چشمه سنگستان درچهار کیلومتری بایات اجاغی می رفت اگر آب خمیر ان روز هم نمی آمد در روز بَنَمّه (سه شنبه بلنمک روز پیچیده شدن درکار) به چشمه ای در دره اُوزخان(اوزچایی درپنج کیلومتری گولجه سه کیلو متری روستای کوسلر)می رفته واز آن چشمه آب می­آورد ،وقتی او با آن ویژه گی آب را برای خمیرمهیا می کرد نان آن خمیرتا یک سال تمام نمی شد.

 آل، شاهوردی خان رادر کارهای دیگر نیز معین وخدایار بوده مخصوصا در امور کشاورزی وبرداشت گندم .می­گویند مرز کرت هارا به مدد او انجام میداد ومَثل سن با س من چک وار را به اَلآروادی نسبت می دهند.نقل می کنند  که بعد ازآن که زن شاهوردی خان جوال دوز را از یقیه اَل آروادی بیرون کشیدو به او فهماند که خان برای رضای خدا اوراآزاد کرده است و دردامنه کوه دارسو برای او غاری ساخته تا درآن زندگی کند، آل اروادی به کوه رفت ،تازمانی که خان زنده بود گاه گاه  از کوه به کنار چشمه می آمده ومانند طوطی همین چند کلمه را با آوازی محزون می گفته وباحرکات دست به زنها ی کنار چشمه می فهماند که همیشه حاضر به خدایاری ومدد خان است.  


87/12/2
3:15 عصر

ترس از مرگ، چرا؟

بدست علی عابد در دسته

باسمه تعالی

قرآن وترس از مرگ، چرا؟

از چیزهایی که همه  را نگران کرده و از آن ترس و وحشت و دلهره دارند، مرگ است. هیچ­کس در وقوع مرگ شک و تردیدی ندارد؛ اما چرا از آن می­ترسیم. این ترس چند عامل دارد:

1.  ناآگاهی از حقیقت مرگ؛ آنان که از روی ناآگاهی مرگ را نسیت شدن و نابودی می­دانند، از تصور مرگ به وحشت می­افتند. نقل شده امام هادی علیه السلام نزد یکی از یارانش _ که مریض بود _ رفت و او را دید که از ترس مرگ به شدت گریه می­کند. حضرت فرمود: چون مرگ را نمی­شناسی از آن می­ترسی. قرآن کریم از قول منکران معاد می­گوید: «اِنْ هِیَ إِلاَّ حَیاتُنَا الدُّنْیا نَمُوتُ وَنَحْیا وَما نَحْنُ بِمَبْعُوثِینَ؛ جز این زندگانی دنیایی ما، چیزی بعد از آن نیست، پس از مردن دیگر برانگیخته نخواهیم شد.» بدیهی است کسی که مرگ را نابودی می­داند از تصور آن دچار ترس و دهشت می­شود.

2.  دل­بستگی به دنیا؛ کسانی که در زندگی دنیا غوطه­ورند و به آن دل­بسته­اند، جداشدن از دنیا برایشان سخت و دشوار است. آموزه­های دینی تأکید فراوان دارند که به دنیا و امکانات آن هرگز دل­نبندید و سعی کنید زندگی شما زاهدانه باشد تا زندگی برای شما آسان و راحت شود و با شنیدن مرگ دچار ترس و وحشت نشوید. نقل کرده­اند شخصی از رسول خدا صلی الله و علیه و آله پرسید: چرا من از مرگ خیلی می­ترسم؟ حضرت فرمود: آیا مال و ثروت داری؟ عرض کرد: آری. حضرت فرمود: آیا در راه خدا ثروت خود را مصرف می­کنی؟ عرض کرد: خیر. حضرت فرمود: ترس تو به سبب از دست دادن اموالت است؛ چون می­دانی با مرگ آن­ها از تو گرفته می­شود.

3.  کمی توش? آخرت؛ انسانی که می­داند سفری ابدی در پیش دارد و برای آن توشه­ای ذخیره نکرده است از فرارسیدن مرگ هراسان است و آرزو می­کند مرگش دیرتر فرارسد تا بتواند توشه­ای برای سرای آخرت فراهم کند.

4.   گناه؛ کسانی که دستورات خدای متعال را به درستی به جا نیاورده­اند و می­دانند که در سرای آخرت بازخواست خواهند شد و به کیفر کردارشان خواهند رسید، از مرگ هراس و وحشت دارند. قرآن کریم در باره این افراد می­فرماید: «وَلا یَتَمَنَّوْنَهُ أَبَداً بِما قَدَّمَتْ أَیْدِیهِمْ وَاللهُ عَلِیمٌ بِالظَّالِمِینَ؛[1] و هرگز مرگ را به سبب آنچه از پیش به دست خویش کرده­اند، آرزو نخواهند کرد و خدا به حال ستمگران داناست.

5.   نرسیدن به خواسته­هایشان؛ کسانی هستند که کاملاً به قیامت باور و ایمان دارند و در حد توان خود را مهیای آن کرده­اند و از گناه هم خوداری می­کنند، ولی نگران هستند که آیا طبق خواسته و امیدشان با آنان رفتار خواهد شد و آیا رحمت و عنایات خاصه الهی آنان را دربرخواهد گرفت یا نه؟ از این روی یاد مرگ آنان را دچار اضطراب و نگرانی می­کند.

تا بعد


[1] . جمعه، آیه7.


87/11/29
11:0 عصر

راه آنجا آغاز میشود که تو به پایان میرسی

بدست علی عابد در دسته

 

 در اینجاست که نمی‌خواهیم از نعمت‌های دنیا و امکانات آن، چیزی به دست بیاوریم و نمی‌خواهیم با این مرکب‌ها به جایی برویم وگرنه به نعمت‌ها دلبسته نمی‌شدیم و حساب می‌کردیم که با داشتن و یا از دست دادن با کدامین زودتر می‌رسیم؛ که برای حرکت ما دو پای "شکر" در هنگام دارایی و "صبر" در هنگام گرفتاری هست.

 پس دیگر چه رنجی داریم و چه مرگی داریم؛آنجا که با شکر و صبر می‌توان رفت، آنجا که اگر از پای افتادی و ناتوان شدی، تازه با عجز می‌توان رفت، دیگر چه حرفی داریم و چه منطقی داریم. آخر راه آنجا آغاز می‌شود که ما تمام می‌شویم.

  مادرم می گفت وقتی که درد توان آدمی را بگیرد آن وقت فارغ می‌شود....

  فهمیدم که تا نای نالیدن داری و تا آنجا که توان داری، ولادتی نیست. راه آنجا آغاز می‌شود که تو به پایان می‌رسی.

 


87/11/17
7:32 عصر

ابن الدنیا"

بدست علی عابد در دسته

 ازاستاد مهربانم علی صفایی(عین،صاد)

ما امروز "ابن الدنیا" هستیم، ولی می‌توانیم "ابوتراب" شویم. آنچه داریم اگر به کار نگیریم و از آن کام نستانیم،از دست می‌رود و حسرتش بر دل می‌ماند. این است که به سادگی می­توانی همین‌ها را بدهی و کام بگیری. وقتی غذای زیاد داری و نمی­توانی نگاه بداری، سخاوت پیدا می­کنی و حاتم می‌شوی.

 تو باید با ترکیبی که در خودت ایجاد می‌کنی، همان نیروهای نفس را،تبدیل کنی و از همان مانع­ها،وسیله بسازی. همان ترس‌ها و بخل‌ها و کینه‌ها و هوس‌ها را، همان عقده‌های متراکم را، با ترکیب مقایسه‌هایی که مداوم همراه داری و با ترکیب عشق بزرگتری که در این مقایسه‌ها در خودت کاشته‌ای، تبدیل کنی و از این نیرویی که اسیر خاک می‌شود و از این وجودی که فرزند خاک است، پدر خاک بسازی و ابوتراب،بیرون بیاوری.

 برادرم انگشتری داشت، آن را از او طلب کردم و نداد،گفت خودم که خودم چوب نیستم ؛و برای دستشویی بیرون رفت. وقتی که آمد می‌خندید.گفت که به دستشویی دادم. و می‌خندید که اگر ندهی برای همیشه نخواهی داشت، پس خودت بده که با این دهش چیزی بدست آورده باشی


87/11/15
11:6 عصر

دعای اغوزخان درباره تورکها

بدست علی عابد در دسته

 

اغوزخان سر دسته ترکهای اغوز بود که وارد آسیای غربی شدند. امروزه اصلیت اکثریت مردم ترکیه و آذربایجان (شمال و جنوب رود ارس) را از ترکهای اغوز می دانند. زبان ترکی آذربایجان و ترکیه زیر شاخه ترکی اغوز می باشد.

 

اغوزخان در دعایی که در زیر آمده است آرزوی سعادت برای تورکها دارد. این متن بوسیله دکتر رضا نور از ترکی باستان به ترکی استانبولی معادل سازی شده و به وسیله من از ترکی استانبولی به فارسی ترجمه شده است

دعای اغوزخان برای آقا تورک خان

زرپی تانری  ای خدای بزرک خداوند زیبا، خداوند آسمان
نگهبان تورک و سرزمینهایش باش! از شر دشمنانش حفظ کن! تورک را در نترسی و بی باکی پایدار کن! تورک را با جنگ های نظامی گرامی بدار! تورک را حقیقت گرا گردان! در قلب تورک قبل از هر چیز و حتی قبل از اینکه شکمش را با نان سیر کنی ، عشق به تورک بودن را قرار ده! زندگی تورک را آرمانی کن و او را در راه آرمان گرایی به تلاش وادار! آداب و رسومشان را با جانشان حفظ کن! به تورک راحتی و آسایش مده! آنها را به زحمت و رنج کشیدن عادت بده! تا با رنج و زحمت قلبها و بدنهاشان آهنین شود! به همین دلیل به آنها قدرت فراوان برای تلاش کردن عطا فرما! تورک را فعال و در حال حرکت و پیشرفت قرار ده! به تورک ویژگی های پایدار و غیر قابل تغییر بده که با زمان تغییر نکند! فقط این ویژگی ها را در جهت کمال تغییر ده!

ای تانری هرای!
نیروی ملی ، ناموس ، اخلاق ، عزم ، ثبات ، آرمانی بودن ، روح تورک دوستی ، میهن پرستی ، علم ، هنر ، نظم ، نیروی جسمانی و فراوانی نعمت ؛ به تورک از اینها بده! از تورک دزدی ، بی ناموسی و بی فرهنگی را دور کن! به تورک شخصیت و هویت بده! هویتی که بالاتر از همه باشد! تورک اعتماد به نفس داشته باشد! تورک را فردی حکم کننده و جدی بیافرین! بر احساساتش غلبه کند و با خشم قدم برندارد و از خشم منفجر نشود! همیشه خونسرد باشد! تورک را از هر ملتی جسور و شجاع بیافرین! خونخواهی کردن و انتقام را از یاد تورک نبر!

خداوند بزرگ!
دنیارا با تمام خوبی هایش نابود کن اگر می خواهی حتی یک تورک بی ناموس بیافرینی! هر چه تورک ترسو وجود دارد همشان را نابود کن! تورک تمام چیزها را مقایسه کند، فقط چیزهایی را برگزیند که عقل و منطق به او می گوید! صبر داشته باشد و در برابر درد و غم پایدار باشد! اراده اش پولادین باشد! تورکی را که روش و مسلکش را تغییر دهد نیافرین! تورک را مانند میمون با اشتها و گرسنه مکن! تورک همیشه با احتیاط قدم بردارد! به زبان شیرین هیچ کسی گول نخورد! به کسی اعتماد و اطمینان نکند! قیمت تلاش از تیز هوشی بالاتر است! خدایا، تورک را تلاشگر نما! عمر تورک با تلاش بگذرد! به او همیشه عشق تلاش و کاررا بده که با همکاری و تعاون به تلاش عادت کند! تورک تنبل را بکش! به تورک بالاتر از همه ملتها هوش و زیرکی عطا فرما! هوش و تلاش؛اگر جفتشان با هم باشند در مقابل تورک کسی نمی تواند بایستد. تنها شرط اقتدار ملی آرمان و ارزشهای بلند مرتبه و مرتفع است. برای دستیابی به آن نیز اخلاقی بلند مرتبه ، فداکاری و ثبات در تصمیم و راه لازم است. تورکها را با اخلاق ، ثبات تصمیم و فداکار قرار ده! خدایا، تورکها را خود با دستانت متحد نما و از هر چیز مهمتر روح و فکر آنها را با هم متحد کن! آنها را مانند یک مغز و فکر به یک فرهنگ متحد کننده صاحب کن! تورک را به فرهنگ و آداب و رسومش وفادار نما! مردم تورک بدانید که آداب و رسوم پدران ما با گذشت اعصار بوجود آمده است و بی دلیل و حکمت نبوده است! خداوند من را از تحریف کردن و مجبور به تحریف نمودن آداب و رسوم و فرهنگ حفظ کرده و حفظ نماید!

خداوند بزرگ!
ملت تورک را اهل لاف گویی قرار مده! آنها را از انسانهایی قرار ده که از دستشان کار بر می آید! گفتن چیزی به معنای انجام وظیفه نیست! آنرا واقعا انجام دادن انجام وظیفه است و انجام دادن وظیفه را در فکرها قرار ده!

خداوند زیبا!
درخواست همیشگی من از تو این است: تورک را از تملق و چاپلوسی دور کن! تورک را از حرص پول کثیف حفظ کن! چاپلوسان را نیست کن!

ای خداوند!
خانواده تورک و فرهنگ و ادب و تربیتشان را جلوتر از همه چیز حفظ کن! در خاک سرزمین تورک آزادگان زندگی کنند! غیر از عدل و عدالت چیز دیگری حکومت نکند! تو به تورکها در مقابل طبیعت و چیزهای طبیعی عشق عطا فرما! در سرزمین تورک بی پولی هر چه بیشتر کم شود که فقر عیب و ضعف بشمار می رود!

ای آفریننده جهان، خداوند بلند مرتبه!
به تورک قبل از دادن انسانیت به آنها فهم انسانیت را بده! سخنان افرادی که از انسانیت حرف می زنند رنگی است برای رنگ کردن چشمانشان! مللی وجود دارند که ماسک انسانیت می زنند در حالی که زیر این ماسک حیوان زندگی می کند و توانیی درک انسانیت ندارند! خدایا، به تورک اراده ای بی عیب و سالم بده! در سختی ها به صبرش، به تحملش و همچنین به غیرتش بیافزا! به او ویژگی بنیادین یعنی علاقه به انجام وظیفه و احساس مسئولیت بده! انجام مسئولیت را از سرزمین تورک کسر مکن! بزرگترین قدرت را که همانا عشق به تورک بودن است را به تورک بیاموز!

بیگ الله

سرزمین هایی که در آنها به تورکی صحبت شده است و یا برای تورکها سرزمین شده اند،تا قیامت تحت حکومت تورکها قرار ده!

 


86/10/15
9:46 صبح

از شنبه به انتظار جمعه

بدست علی عابد در دسته

                                                           بسم الله الرحمن الرحیم

اگر دوهزار و پانصد و اندی سال قبل به دنیا می‌آمدی، حتماً شنبه را بهتر از شنبهِِ چهار خانه می‌شناختی. امروز شنبه مثل جمله این گل خیلی زیباست؛ از مجهولات ماچیزی نمی­کاهد. مطمئناً3000 سال قبل، وقتی عروس خانم پیراهن گل منگلی خود را در زاغه گوسفندان برای آقا داماد می‌پوشید وشادمانه از روی بزها می‌پرید و می­گفت: چقدر زیباست! این واژه پراز احساس و دانستنی بود. اما امروز مثل این می‌ماند که بگویی چه مرد جالبی است؛ زیگیله ، کوتاهه، با سواده که چی؟ به معلومات ما چیزی اضافه نمی کند. فقط نسبت به او احساس بدی نداریم؛ مگر قبل از آن­که بشناسیم احساس بدی داشتیم؟ شنبه از این واژه هاست. روزی از روزهای خداست. طلوع خورشید از پس گردنه­ای بعد از غروب آدینه یادآور شنبه است. امروز فقط هفته با آن شروع می‌شود و باز با آن شروع می‌شود. اما در گذشته فقط این نبود؛ معنای ویژه­ای داشت و قانونی ویژه­تر. آن­قدر این قانون درآفرینش کارشناسی شده است که امروز نمی­توانیم اسم شنبه را از هفته خودمان پاک کنیم. مثلاً به جای شنبه بگوییم بشکه ، کارمند، بادی، شیرمال و...

آن روزکسانی‌که قانون شنبه را رعایت نکردند میمون شدند[1] و خدا آنان را نفرین کرد. البته این درس هم چنان در آفرینش جاریست! .این ماییم که خیلی دردمان نمی‌آید. خداوند می‌فرماید[2]  شنبه تعطیلات آخر هفته ماهی­ها بود. همه از خانه­هایشان بیرون می‌آمدند، دست بچه­هایشان را می‌گرفتند تا به پارک­ها، سینماها و باغ وحش­های رودخانه بروند،آن روز طبیعت رودخانه پر ماهی می‌شد. خانواده ماهی‌ها با هم توی آب سُر می‌خوردند و می‌لغزیدند و در عرض و طول رودخانه همگی با گروه های کوچک و بزرگ گردشگری در آب خانةیشان شنبه را به تفریح می‌گذراندند. خداوند به آن آدم‌ها[3](3)گفته بود شنبه‌ها کسی حق ندارد ماهی صید کند.                        

اگرکسی‌ماهی ‌صید کند هرگز جمعه را نمی‌بیند. شنبه‌ها باید با خودتون رو راست باشید و برای خودتان آینده‌ای ترسیم کنید که غروب نکند، شب دنبالش نیاد که شما را تا قیامت در سیاه چال نادانی و خیره­سری چال کند. حتماً فرداش یک شنبه را می‌بینید. و گرنه خودتون می‌دونید اگر روزی هزار بار هم خورشید خانم با حجاب و بی­حجاب بشه یک شنبه نخواهد شد. و شما را به ‌جمعه ‌‌نمی‌رساند تا صاحبش را ببینید!

 خوب این­که نگرانی نداره، چرا ناراحت می‌شی خیلی ها آرزو می­کردند صاحب شنبه را ببینند. منتظرش بودند می‌دونستن پیامش پر از دانایه پر از نوره؛ ولی وقتی ظهورکرد مخالفش شدند.آن­ها می­دانستند  هفته با شنبه شروع می­شود و راه رسیدن به خدا با حضرت رسول(ص) آغاز می­شود. صاحب یک شنبه هم حضرت زهرا و حضرت علی علیه السلام است، هر کسی این عزیزان خدا را نمی­شناسد باید یه فکری به حال خودش  بکند.          

دوشنبه روز پیوند عقل و عشقه، حماسه و عرفانه، پیوند سبز و سرخه و به نام امام حسن مجتبی وامام حسین (ع) است؛ ولی فرزندان همان­های که قانون شنبه را رعایت نکرده بودند چشم دیدن اولیای خدا را نداشتند. وجود مبارک آن­ها را تحمل نکردند.

خوب میدونستند صاحبان سه شنبه امام سجاد، امام باقر و امام صادق(ع)هستند. مگه صاحبان چهارشنبه (امام موسی کاظم، امام رضا، امام جوادو امام هادی علیهم السلام)را نمی­شناختند؛ ولی شهیدشون کردند.

       ازخود پیامبر (ص)شنیده بودند با روزها دشمنی نکنید که آن­ها در قیامت با شما دشمنی می­کنند[4](4)اما آن­ها با پنج­شنبه که عشق و نوید میاره، بوی ظهور میده، روز برآورده شدن حاجات بزرگه وخداوند اون روز را هدیه کرده به امام حسن عسگری(ع) دشمنی کردن.

 می‌دونی؛ این روزها به نام این عزیزان خدا ثبت شده که و قتی بین زبان­های مردم دنیا رفت معنای اصلی و واقعیش فراموش نشه؛ معنای حقیقیش را بااین ها بشناسند. جمعه را قدیمی­ها بهش می‌گفتند آدینه ، عرب­ها می‌گن جُمُعَه، ترک­ها می‌گن آدُنا؛ می‌دونی؛ تُرکیش خیلی قشنگه. هنوز اون معنای اوّلشو داره  :آدُنا یعنی هم اسم او شدن هم نشین خدا شدن. ببینیم می‌تونی جمعه باشی؟

جمعه روز طهارته، عشقه، روزِ ظهوره؛ نه این­که فقط ناخن بگیریم، انار بخوریم، زیر پوشِِامونو جلو آپارتمان به عنوان پرچم نظافت دار بزنیم تا باد مسخرش کند. بلکه اون روز، روزِ نظافته جامعه از بی عدالتیه. نمی­دونم کی گفته فتیله آی فتیله جمعه روز تعطیله، هرگز تعطیل نیست. اون روز کلی کار داریم. روح و روانِ مون باید بوی ریحان بگیره. سیاست و ریاست­ها تمیز و مرتب بشه. کسانی که به بیت المال یا اموال فقرا و ... ناخونک می‌زنند ناخوناشونو بچینیم. سالم­ترین حلال­ترین و میوه­ها را بخوریم . انار میوه بهشتی !. مگر جمعه یه راه به سوی بهشت نیست؟ آن قدردرگفتن حق باید بلند فریاد بزنیم ،تا فریادهای بلند او را تاب بیاوریم .در راه التیام زخم­های حق آن­قدر باید زخم­های عمیق داشته باشیم  تا آن سوار سبز پوش وقتی مرهمی برای زخم هامون میاره شرمنده نشیم . همه مون آدُنا بشیم. آدُنا روز بندگیه ، همه آزاد می‌شیم بشرطی این­که رو راست باشیم، برای خودمون آینده­ای ترسیم کنیم که غروب نکنه، شب دنبالش راه نیفته و ما را تا قیامت در سیاه چال نادانی و خیره­سری چال کنه. قانون شنبه را رعایت کنیم. ماهی­ها را نکشیم. اجازه بدیم توی رودخانه روز خوبی داشته باشند و از زندگی شون  لذت ببرند. آن وقته که می­توانیم از خاک خانه یمان خوب استفاده کنیم . از زندگیمان لذت ببریم و گرنه یه چهارشنبه پیدا می‌شه توی چهار خونه زندگی مون تاحا ل مونو بگیره. 

  

علی عابد 10/10/1386

 

 

 

 



[1] . بقره آیه65.

[2] . اعراف آیه 163.

[3] . بقره آیه65.

[4] . مفاتح الجنان،ص95


<      1   2   3   4   5   >>   >