سفارش تبلیغ
صبا ویژن

88/11/14
3:34 عصر

همه مخلوقات نشانه وجود خدا:

بدست علی عابد در دسته

به نام خدا

همه مخلوقات نشانه وجود خدا:

قرآن کریم از راه توجّه به آفرینش بر آگاهی آفریدگار متعال استدلال می­کند و برای بشر با توجه دادن به آفرینش شیوه­ی استدلال را می­آموزد می­فرماید: أَلَا یَعْلَمُ مَنْ خَلَقَ وَهُوَ اللَّطِیفُ الْخَبِیرُ[1]؛ زیرا شکّی نیست که آفرینش موجودات لطیف و ظریف و صنع آراسته او به نظم و ترتیب، هر چند در موجودات کوچک وبزرگ، گویای دانایی آفریدگار به چگونگی این آراستگی، پیوستگی و نظمی است که در آنها ایجاد کرده است. قرآن کریم در آیات فراوانی  بشر  را با توجه دادن  به ناتوانی بت­ها و خلقت آسمان و زمین و حیوانات و خلقت انسان فرا می خواند؛ برای نمونه آیاتی را ذکر می­کنیم:

إِذْ قَالَ لِأَبِیهِ وَقَوْمِهِ مَاذَا تَعْبُدُونَ أَئِفْکًا آلِهَةً دُونَ اللَّهِ تُرِیدُونَ فَمَا ظَنُّکُم بِرَبِّ الْعَالَمِینَ فَنَظَرَ نَظْرَةً فِی النُّجُومِ فَقَالَ إِنِّی سَقِیمٌ فَتَوَلَّوْا عَنْهُ مُدْبِرِینَ فَرَاغَ إِلَى آلِهَتِهِمْ فَقَالَ أَلَا تَأْکُلُونَ مَا لَکُمْ لَا تَنطِقُونَ فَرَاغَ عَلَیْهِمْ ضَرْبًا بِالْیَمِینِ فَأَقْبَلُوا إِلَیْهِ یَزِفُّونَ قَالَ أَتَعْبُدُونَ مَا تَنْحِتُونَ وَاللَّهُ خَلَقَکُمْ وَمَا تَعْمَلُونَ قَالُوا ابْنُوا لَهُ بُنْیَانًا فَأَلْقُوهُ فِی الْجَحِیمِ فَأَرَادُوا بِهِ کَیْدًا فَجَعَلْنَاهُمُ الْأَسْفَلِینَ وَقَالَ إِنِّی ذَاهِبٌ إِلَى رَبِّی سَیَهْدِینِ رَبِّ هَبْ لِی مِنَ الصَّالِحِینَ (صافات، آیات 85 ـ100)

أَوَلَمْ یَنظُرُواْ فِی مَلَکُوتِ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَمَا خَلَقَ اللّهُ مِن شَیْءٍ وَأَنْ عَسَى أَن یَکُونَ قَدِ اقْتَرَبَ أَجَلُهُمْ فَبِأَیِّ حَدِیثٍ بَعْدَهُ یُؤْمِنُونَ (اعراف، آیه185).

أَفَلَمْ یَنظُرُوا إِلَى السَّمَاء فَوْقَهُمْ کَیْفَ بَنَیْنَاهَا وَزَیَّنَّاهَا وَمَا لَهَا مِن فُرُوجٍ (ق، آیه6).

روم: وَمِنْ آیَاتِهِ أَنْ خَلَقَکُم مِّن تُرَابٍ ثُمَّ إِذَا أَنتُم بَشَرٌ تَنتَشِرُونَ (20) وَمِنْ آیَاتِهِ خَلْقُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَاخْتِلَافُ أَلْسِنَتِکُمْ وَأَلْوَانِکُمْ إِنَّ فِی ذَلِکَ لَآیَاتٍ لِّلْعَالِمِینَ (22). وَمِنْ آیَاتِهِ أَن یُرْسِلَ الرِّیَاحَ مُبَشِّرَاتٍ وَلِیُذِیقَکُم مِّن رَّحْمَتِهِ وَلِتَجْرِیَ الْفُلْکُ بِأَمْرِهِ وَلِتَبْتَغُوا مِن فَضْلِهِ وَلَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ (46) .فَانظُرْ إِلَى آثَارِ رَحْمَتِ اللَّهِ کَیْفَ یُحْیِی الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا إِنَّ ذَلِکَ لَمُحْیِی الْمَوْتَى وَهُوَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (50).

بقره: فَقُلْنَا اضْرِبُوهُ بِبَعْضِهَا کَذَلِکَ یُحْیِی اللّهُ الْمَوْتَى وَیُرِیکُمْ آیَاتِهِ لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ (73).

الطارق: فلْیَنظُرِ الْإِنسَانُ مِمَّ خُلِقَ (5) خُلِقَ مِن مَّاء دَافِقٍ (6).

تمامی این مخلوقات را قرآن کریم نشانه­های الهی  معرفی می­کند. با توجه به این نشانه­ها و دعوت قرآن به مطالعه و مشاهده­ی خلقت همراه با تدبر، می­توان چنین برداشت کرد که ارزش مطالعه طبیعت برای انتقال و رفتن به سوی ماورای طبیعت ورسیدن به یگانگی خداوند تبارک وتعالی  است.

این نشانه­ها همواره به چیزی فراتر از خود اشاره  می­کنند، و شناخت آنها به معنای عبور از نشان به صاحب نشان است.

شناخت مبتنی بر «نشانه»، به اعتقاد شهید مطهری، بخش مهمی از معرفت آدمی را تشکیل می دهد. ما نه فقط خداوند را براساس آثار و علائم محسوس او می شناسیم، بلکه این روش شناسایی در شناخت امور غیر محسوس دیگر، از قبیل روان ناخودآگاه یا عقل و احساس دیگران، هم کارآمد است. مضافا اینکه ما اشخاص تاریخی را هم براساس آیات و علائم موجود آنها می شناسیم. بالاتر اینکه «حتی آگاهی ذهن فلسفی به وجود واقعی و عینی محسوسات به موجب علائم و آثار مستقیم حس که در حواس ما پیدا می شود، همه از این قبیل است، این نوع شناخت همان است که ما نام آن را شناخت استنباطی یا استدلالی یا به تبع قرآن آیه­ای نهادیم »[2].

مطابق نوشتاری از علامه­ی طباطبایی(ره): مشاهده مخلوقیت و فقر و نیاز موجودات طبیعی، با توجه به اصل عقلی تقوم و اتکای هر مخلوق به خالق خود، دلالت آشکاری بر وجود و صفات خداوند است[3]. این مطلب که مخلوقیت یا نظم و اهتدا و یا تکامل موجودات طبیعی مقدمه­ای است برای اثبات وجود خداوند رحمان، با شیوه­های مختلفی بیان شده است.

در فلسفه دین مسیحی غالبا با اخذ یک مقدمه تجربی، از قبیل «حدوث » یا «حرکت یا... و ضمیمه یک اصل فلسفی، از قبیل احتیاج هر حادث به محدث یا متحرک به محرک به اثبات وجود خداوند می پردازند که برهان وجوب و امکان فلاسفه و یا حدوث متکلمین از همین قبیل است[4].

به هر حال می توان گفت: شناخت  این گونه آیات  به ما کمک می­کند تا در پس بعضی از این آیات از (طریق موجودات و امور طبیعی) تابع الگوی معرفتی باشیم و با «شواهد و مدارک جریان استدلال باور و اعتقاد» که ماهیت منطقی و استدلالی دارد ، ما را از طریق مقدماتی با رعایت اصول استدلال علمی یا فلسفی به یک نتیجه  مطلوبی برساند.

شناخت نشانه­ای که از سوی قرآن دعوت به آن شده است، در تلقی برخی از بزرگان دارای ماهیت فلسفی است. علامه طباطبائی با اینکه استدلال بر وجود خداوند را در قرآن انکار می کند و معتقد است که وجود خداوند در قرآن امری بدیهی تلقی شده است[5]، اما در توضیح ماهیت شناخت نشانه­ها قبول هرچه دقت و توجه به خلقت بیشتر شود، اعضای ناشناخته ای کشف می شود و یا نظم بیشتری معلوم می گردد و در نتیجه احتمال ناچیز وقوع این مجموعه منظم بدون دخالت دست حکیم مدبر، ناچیزتر و ناچیزتر می شود.

آری هرچه دقت و توجه به خلقت بیشترشود، ایمان و اعتقاد به وجود خداوند بیشتر و بیشتر و از سوی دیگر احتمال ناچیز وقوع این حوادث بدون دخالت خداوند و با فرض نبود او خیالیتر شده و از صفحه اندیشه و عقل آدمی ناپدید می شود.

شهید مطهری می گوید: «ماهیت خداشناسی با ماهیت یک سلسله شناختهای ما از واقعیات طبیعت، مانند حیات، روان ناخودآگاه و غیره مباین نیست[6].» و در جای دیگری اختلاف خداشناسی با زیست شناسی یا روانشناسی را نه در روش به کار گرفته شده در آنها، بلکه در جزئی و کلی بودن موضوع آنها می داند[7].

امام صادق (ع) می فرماید: دلیل بر یگانگی خداوند همین بس که خود می­فرماید: لَوْ کَانَ فِیهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا.[8] پیوستگی و انسجام تدبیر، و تمامیّت خلقت است که اگر خدا متعدّد بود ارتباط میان موجودات وجود نداشت بلکه نظام جهان به هم می ریخت، و آسمانها و زمین تباه می شد.

نشانه­های هستی نشانگر یگانگی خداوند متعال است و او را شریک وهمتایی نیست. زیرا که خود فرموده است: وَمَا کَانَ مَعَهُ مِنْ إِلَهٍ إِذًا لَّذَهَبَ کُلُّ إِلَهٍ بِمَا خَلَقَ وَلَعَلَا بَعْضُهُمْ عَلَى بَعْضٍ سُبْحَانَ اللَّهِ عَمَّا یَصِفُونَ،[9] اگر خداوند تعّدد داشت آفرینش هر یک از آنها با دیگری متفاوت بود، و هر کدام فرمانروایی مملکت خویش را داشت، و قهراً مانند پادشاهان دنیا میان آنها جنگ و ستیز اتفّاق می افتاد.

امیرمؤمنان (ع) می­فرماید: ای فرزندم اگر برای خداهمتایی بود، پیامبران او نیز به سوی تو می آمدند، و آثار سلطنت و قدرت او را می دیدی، و افعال و صفات او را می شناختی، لیکن خداوند یکتا و یگانه است چنان که خود خویشتن را بدین صفت توصیف کرده است، در پادشاهی او هیچ کس را یاری نزاع نیست، و سلطنت او هرگز زایل نمی شود.»[10] [

 علی عابد، می چی نک


88/11/14
3:26 عصر

دیالوگ­های قرآنی و نقش بی بدیل توحید در زندگی عملی مسلمانان:

بدست علی عابد در دسته قرآن ،دیالوگ ،توحید.

به نام خدا

دیالوگ­های قرآنی و نقش بی بدیل توحید در زندگی عملی مسلمانان:

یکی از اهداف خداوند از به ‌کارگیری گفتگو درقرآن، انتقال پیام‌های ویژه به انسان است؛ هر گفت‌وشنود از سه بخش قائل ـ کسی که سخن می‌گوید ـ مقول ـ کسی که مخاطب است ـ و قول یا کلام تشکیل شده است؛ با توجه به این‌که قول و مقول با قائل در دیالوگ‌های قرآنی از یک جنس نیستند، خداوند نیز با زبان بشری و قابل فهم، انسان را مخاطب قرار می‌دهد و به گونه‌ای با او سخن می‌گوید که انسان متوجه امر حضرت باری تعالی باشد، چرا که در غیر این ‌صورت نقض غرض تکلم خواهد بود. خداوند با زبان بشری و متناسب با سطح درک همه‌ انسان‌ها سخن می‌گوید، و برای بیان مفاهیم از قالب داستان استفاده می‌کند، بهترین شیوه برای بیان مفاهیم به ‌ویژه در دیالوگ‌ها قالب قصه و داستان است؛ چرا که انسان نیازمند الگو است و از آنجا که تجسم عینی الگوهای ارزشمند و شایسته در داستان‌ها رخ می‌دهد، خداوند سوره‌ی یوسف را «احسن القصص» می‌خواند، شاید به همین خاطر بیشترین سطح گفتگو را در این سوره مطرح می­کند؛ به‌عنوان مثال می‌توانیم به گفتگوی انسان با خدا[1]، خداوند با انسان­های شایسته[2] و انسان‌های ناشایست با یکدیگر[3]، گفتگوهای حکیمانه[4] ، معمولی سطحی[5]، گفتگوهای پیامبران با انسان‌ها و ... را در همین سوره اشاره کنیم. به راستى در سرگذشت آنان براى خردمندان عبرتى است ‏سخنى نیست که به دروغ ساخته شده باشد بلکه تصدیق آنچه [از کتابهایى] است که پیش از آن بوده و روشنگر هر چیز است و براى مردمى که ایمان مى‏آورند رهنمود و رحمتى است .

 بر اساس همین رهنمون و رحمت الهی بود که خداوند قرآن نازل را کرد و پیامبران را به ‌منظور هدایت انسان فرستاد شَهْرُ رَمَضانَ الَّذِی أُنْزِلَ فِیهِ الْقُرْآنُ هُدىً لِلنَّاسِ[6] به خاطر همین ویژه­گی اساس خطاب‌ها مستقیم ازخداوند به انسان است تا بیانگر تکریم شخصیت انسان و جایگاه والای او در هستی باشد. و فرهنگ توحیدی و نگاه آخرتی را بر اندیشه و رفتار او حاکم کند. از این روی خداوند در دیالوگ‌های قرآن به جنبه‌های وجودی بشر می­پردازد، برای نمونه خطاب «یا ایها الذین آمنوا»، 89 بار در قرآن ذکر شده است ؛ باید دانست که هیچ خطابی در قرآن نمی‌تواند محدود به زمان و مکانی خاص باشد؛ بلکه انسان‌ در همه‌ی اعصار و مکان‌ها است و آیاتی که درآن با پیامبران (ص) را به‌طور مستقیم سخن می­گوید، درواقع سخن وخطاب خداوند به نوع انسان محسوب می‌شود.

دراین گفتگوها هر آنچه ‌که انسان برای رسیدن به کمال نیاز دارد، به‌زیبایی بیان می­شود و حتی گاه به دلیل اهمیت یک پیام، خطاب‌های قرآنی در جای ‌جای قرآن کریم تکرار می­شود، و با اشاره به تأثیر این آموزه‌ها در زندگی انسان تأکید می­کند مضمون خطاب‌های قرآن درباره‌ یادآوری قیامت، پیروی نکردن از کفار، ترغیب به قدم گذاشتن در راه ایمان و پیروی از پیامبر(ص)، یادآوری نعمت‌های الهی و امدادهای غیبی، بر حذر داشتن انسان از رفتار و گفتار کفرآمیز و ...همه در راستای فرهنگ توحیدی و نگاه آخرتی است که خداوند می­خواهد بر اندیشه ورفتار انسان حاکم کند. با تذکرات اخلاقی واجتماعی شیوه‌ و چگونگی گفتگو با همنوعان خود را به‌درستی تعلیم و در ضمن توصیه‌های اخلاقی مانند خیانت نکردن، رعایت ادب، رعایت حدود الهی، چگونگی حفظ حرمت پیامبران، چگونگی داشتن یک جامعه­ی پاک، سیستم اقتصادی سالم ، پرهیز از مال‌اندوزی و راه سعادت و چگونه زیستن را نشان می‌دهد. گنجینه­­ی دیالوگ‌های قرآن راهنمای شایسته برای انسان درهمه­ی زمانها محسوب می‌شود؛ چرا که ادب انسانیت، سخن گفتن واستقلال در زمینه هاى فکرى، علمى، عملى، فردى، اجتماعى، سیاسى ، اقتصادىو... را به او می‌آموزد. در حدیث «انک لعلی خلق عظیم»، می­توان گفت که پیامبر همین مسأله­ی گفت­گوهای قرآنی را تعقیب می کند. چرا که وجود پیامبر(ص) برای به کمال رساندن رفتار انسان نیز هست؛ لَقَدْ کَانَ لَکُمْ فِی رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ[7] مى توان از آن الگو گرفت. با توجه به این که قرآن کریم وحى الهى محسوب مى­شود و وحى الهى حجت و برهان قاطع براى همه انسان ها در همه­ی ادوار بیانگر همه نیازهاى مخلوقات است.

 به هر روی، اساس گفتگو در قرآن و خداوند با انسان بیانگر تکریم شخصیت توحیدی انسان و جایگاه والای او در هستی است. خداوند می­خواهد بشر را از مسیر گواهی دادن  با اصطلاح شهادت به غیب عبور دهد. در دلهایشان ایمان به غیب (الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ) ایجاد کند. بشر توانای دارد با همان حواس حیوانی خودش عالم را ببیند همان­طور که حیوانات هم می بینند. خداوند در این آیات  برای بشر می­فهماند ­که نهانی هم هست؛ همه هستی و وجود در همان­چه که شما به چشم می بینید و لمس می کنید در محسوس و ملموس خلاصه نمی شود. بلکه اساس عالم در غیب است . این شهادت یک ظهوری است از غیب. آدم موحد با غیر موحد متفاوت است. عالم برای موحد، کتابی است با نوشته­های معنی دار و هر لفظش اشاره به یک معناست، اما برای غیر موحد مثل خطوطی است که آدم بی سواد آن را نگاه می کند وغیر از خطوط  چیز دیگری نمی­بیند و نمی فهمد . این­که قرآن کریم این همه روی «یا ایها الذین آمنوا» تکیه دارد برای همین است که می خواهد انسان  موحد، عالم را آن­چنان مطالعه کند که معنی و مقصود هستی رابفهمد تا اساس زندگی خود را بر پایه­ی توحید استوار کند محمود شبستری می­گوید:

به نزد آن که جانش در تجلاست                     همه عالم کتاب حق تعالی است.

 خداوند می­فرماید: «به راستى در آسمانها و زمین براى مؤمنان نشانه‏هایى است و در آفرینش خودتان و آنچه از [انواع] جنبنده[ها] پراکنده مى‏گرداند براى مردمى که یقین دارند نشانه‏هایى است و [نیز در] پیاپى آمدن شب و روز و آنچه خدا از روزى از آسمان فرود آورده و به [وسیله] آن زمین را پس از مرگش زنده گردانیده است و [همچنین در] گردش بادها [به هر سو] براى مردمى که مى‏اندیشند نشانه‏هایى است این[ها]ست آیات خدا که به راستى آن را بر تو مى‏خوانیم پس بعد از خدا و نشانه‏هاى او به کدام سخن خواهند گروید[8]

اساسا شعر منسوب به امیر المؤمنین (ع)تعبیرات خود قرآن  راحکایت می کند که می فرماید: دواؤک فیک و ما تشعی و داؤک منک و ما تبصر/// ا تزعم انک جرم صغیر و فیک انطوی العالم الاکبر///..و انت الکتاب المبین الذی باحرفه یظهر المضمر؛ تو آن کتاب آشکار هستی که با حروف آن معانی پنهان آشکار می شود.

 

 


88/11/14
3:24 عصر

ادامه

بدست علی عابد در دسته

مولوی در داستان مردی ­که طالب گنج بود، می خواهد بگوید: «وَفِی أَنفُسِکُمْ أَفَلَا تُبْصِرُونَ. [1]

 اگر انسان خودش را آن­چنان که هست بشناسد، با عالم ملکوت آشنا می شود زیرا یک موجود ملکوتی است، در داستان سجده‌ی فرشتگان بر انسان بیانگر شأن والای انسان در آفرینش است و مطرح شدن گفت‌وگوی خداوند و فرشتگان نیز تأکیدی بر این امر محسوب می‌شود؛ چراکه انسان معتقد به توحید معلم ملکوت است و این امر در همه‌ی دیالوگ‌های قرآنی به طور ضمنی بیان شده است.

« وَإِذْ قَالَ رَبُّکَ لِلْمَلاَئِکَةِ إِنِّی جَاعِلٌ فِی الأَرْضِ خَلِیفَةً قَالُواْ أَتَجْعَلُ فِیهَا مَن یُفْسِدُ فِیهَا وَیَسْفِکُ الدِّمَاء وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَنُقَدِّسُ لَکَ قَالَ إِنِّی أَعْلَمُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ وَعَلَّمَ آدَمَ الأَسْمَاء کُلَّهَا ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلاَئِکَةِ فَقَالَ أَنبِئُونِی بِأَسْمَاء هَـؤُلاء إِن کُنتُمْ صَادِقِینَ قَالُواْ سُبْحَانَکَ لاَ عِلْمَ لَنَا إِلاَّ مَا عَلَّمْتَنَا إِنَّکَ أَنتَ الْعَلِیمُ الْحَکِیمُ قَالَ یَا آدَمُ أَنبِئْهُم بِأَسْمَآئِهِمْ فَلَمَّا أَنبَأَهُمْ بِأَسْمَآئِهِمْ قَالَ أَلَمْ أَقُل لَّکُمْ إِنِّی أَعْلَمُ غَیْبَ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَأَعْلَمُ مَا تُبْدُونَ وَمَا کُنتُمْ تَکْتُمُونَ [2]».

بر اساس اصل توحید که بر تمامی دیالوگ‌های قرآن حاکم است.خداوند در جایگاه‌های مختلف مخاطبان گوناگون را مورد خطاب قرار می‌دهد.(ملائکه، انبیا، شیطان، مؤمنان ،کافران، انبیا ،اولیا با یکدیگر، انبیا و مردم، انبیا و دشمنان و انسان‌های مؤمن و کافر.اشاره کرد) به ویژه در دیالوگ‌های داستانی می‌توان به گفت‌وگوی آنها به طور جدی پرداخت. مثلا در آخرین آیه‌ی سوره‌ی یوسف(ع):« لَقَدْ کَانَ فِی قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لِّأُوْلِی الأَلْبَابِ مَا کَانَ حَدِیثًا یُفْتَرَى وَلَـکِن تَصْدِیقَ الَّذِی بَیْنَ یَدَیْهِ وَتَفْصِیلَ کُلَّ شَیْءٍ وَهُدًى وَرَحْمَةً لِّقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ»[3] نکات قابل توجهی را مطرح می‌کند. تمامی داستان‌های قرآن برای اهل خرد و تفکر عبرت‌آموز است و ساختگی نبودن داستان‌ها و بیان حقایق، برای هدایت بشر است به مهارت­های زندگی،قوانین معاشرت،چگونه بودن و معیاری بررفتار انسان که همه در راستای آیین رستگاری است و ساماندهی اجتماعی انسان را به همراه دارد، چرا که حیات طیبه در گرو پیمودن این راه است و عمل به آیین زندگی که همان آیین بندگی خالصانه است را رهنمون می­شود.

در بین دیالوگ‌های قرآن، تأکید بر مؤثر بودن و جاودانگی سیستم توحیدی در تمد‌ن‌های مبتنی بر ایمان و عمل صالح به وضوح می­توان دید. تنها تمدنی که بر محورتوحید و عمل صالح باشد ارزش دارد، تمدن‌هایی که بر این اصول بنا نشوند جنبه­ دنیایی دارند؛ مانند تمدن‌های سباء[4]، ثمود[5]، فرعون[6] ،عاد[7]، و... که حاکمانشان خود را رب معرفی می­کردند؛ و یا بت ها را خدای خود می انگاشتند و بر اساس دنیاطلبی بودند و فنا شدند. خداوند مى‏فرماید: فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ‏یَتَفَکَّرُونَ(117) قصه را بگو شاید به اندیشه فرو روند.انسان در این گفتگوهای داستانی کشف مى‏کند که این داستان­ها هم عبرت  هستند و هم مکانی برای آموزش به سوی جامعه­ی توحیدی. زیرا درمبنای انسان شناختی بحثی هست با نام فطرت اجتماعی و نحوه وجود ارتباطی وجود آدمی.[8] در آن­جا مطرح است که، آدمی همواره به دنبال زندگی جمعی است. لیکن این زندگی اجتماعی دشوارهایی همچون اختلافات انسانی را در پی دارد. خاستگاه این اختلافات و گاه منازعات هم قریحه ی استخدام گری انسان است که از عقل عملی آدمی ناشی می شود. عقل عملی انسان در عین آن که برای ادامه زندگی، حکم به استخدام (البته نه استثمار) می کند، او را به عدل اجتماعی و وفاق جمعی نیز سوق می دهد. البته روشن است که این میل به عدالت طبع اولی آدمی نیست، والا بیشتر جوامع بشری می بایست عدالت اجتماعی را در شئون خود مراعات می کردند، در حالی که خلاف آن مشاهده می شود[9]. آدمی با همین عقل درمی یابد اگر استخدام های انسانی یک طرفه باشد، هرج و مرج، راه زندگی را بر همگان خواهد بست، از این رو باید با وضع قوانین، استخدامات بشری را جهت داد تا آن را به مسیر کمال اجتماعی بیفکند.

قوانین وضع شده در طول تاریخ انسانی شاید در جهت رفاه مادی توفیقاتی را به همراه داشته، ولی در جهت معنوی و روحی توفیق چندانی نداشته است. در این میان برخی جوامع پیشرفته و پسرفته معارف دینی و توحیدی و اخلاقی را در وضع قانون لحاظ نکرده است، برخی جوامع هم تنها اخلاق را آن هم به نحو ابزاری و برای برطرف کردن خلأ قانونی، مورد توجه قرار داده اند. در نظر علامه طباطبایی اولا اختلافی که محصول فطرت و غریزه ی آدمی است نمی تواند با نقش آفرینی انسان و با وضع چنین قوانینی حل و فصل گردد. و ثانیا هر دو نحوه ی قانون گذاری که در طول تاریخ بشری انجام گرفته است براساس جهل و نادانی به توحید صورت یافته است و روشن است که زندگی با فراموشی توحید منجر به هلاکت نفس و ازاله حقیقت می گردد و موجب ناکارآمدی قانونی خواهد شد. ایشان ذیل آیه ی 64 از سوره ی آل عمران بحثی در مورد جامعه و اجتماع انسانی را مطرح می­کند که دارای نکات درخور توجهی است که مفهوم آن به حقیقت  توحید می­پردازد که درخور تأمل می باشد. در این قسمت، حقیقت دین توحیدی به مثابه روشی که جامعه انسانی را تعدیل می کند و با تعدیل اجتماع راه را برای تعدیل و ساماندهی زندگی فردی و شخصی هموار می گرداند،

با این نگاه اساسا نظام هستی در برابر کانون های متعدد و متکثر خضوع نمی کند. راه سعادت و رستگاری زمانی به روی بشر گشوده می شود که زندگی بشر متناسب با نظام توحیدی و یگانه، تنظیم و طراحی شده باشد. در جهانی که سنت های حاکم بر آن یگانه گرا هستند و همه براساس توحید عمل می کنند نمی توان حرکت و زندگی را براساس برنامه ای پاره پاره و متکثر سامان بخشید

علاوه بر این­که نظام توحیدی عالم ،حرکت غیرتوحیدی را برنمی تابد و آن را مانند یک امر زاید پس می زند، رابطه ی وجودی میان انسان ها نیز اقتضای وحدت و عدم اختلاف را دارد. افراد جامعه ی انسانی همه حقیقتی واحد دارند و بر این پایه شایسته نیست برخی اراده خود را بر برخی دیگر تحمیل کنند بی آن که در برابر حقوق خود، تکلیفی هم بر عهده خود ببینند. اگر در اصل انسانیت همگان یکسانند توجیهی هم برای تبعیض برخی بر دیگران نخواهد بود و بر این اساس هم شایسته نخواهد بود که جامعه انسانی از صورت وحدانی خود که در آن هر فردی در جایگاه خود قرار گرفته دربیاید .

با توجه به ضرورت زندگی توحیدی، که برنامه های  متنوع برای زندگی اجتماعی ارائه می دهد، انسان را به انسجام و نظمی اجتماعی نیز سوق  می­دهد که غایت و مقصد آن، توحید و وحدانیت خداوندی است. بی شک کارکردهای تربیتی جامعه در مقایسه با فرد، بسیار اثرگذار و فراگیر است. بدین سان جامعه و وحدت بخشی آن در نگرشی قرآنی یک هدف میانی است که برای رسیدن به توحید به عنوان غایت مشترک جمعی - در نسبت با فرد - اصالت داشته، ومورد توجه ادیان توحیدی قرار گرفته است. علامه طباطبایی درباره ی این که غایت الغایات توحید است و هدف از اجتماع اسلامی هم رسیدن به توحید و خداست.می­فرماید: طبعا هر اجتماعی باید یک غرض و هدف مشترک داشته باشد؛چرا که راه نیک­بختی واقعی، نزدیکی به خدا و منزلت در پیشگاه خدا وند است[10].

در میان گفتگو های قرآنی قصه های قرآن کریم می­بینیم که خداوند  هم سلوک عبادی افراد و هم سلوک غیرعبادی، روش های اجتماعی  آن­ها را بیان می­کند .وبا هر آن­چه که اصالت اجتماع را دچار تشتت کرده، مقابله ای جدی کرده است. و دعوت به موضوع اتحاد و اجتماع راکه برای اولین بار از حضرت نوح (ع) شروع و آن گاه در دوره ی حضرت ابراهیم (ع)، حضرت موسی (ع) و سپس حضرت عیسی (ع) ادامه  می­یابد. را طوری بیان می­کند که که نشانگر عاقبت جوامع سالم وغیرسالم است.

آدمی در این گفتگو ها نا خود آگاه سُر می­خورد به سوی مباحث جامعه شناختی و مطالعات جهان شناختی که چه سری در نقش اجتماع،  برای رسیدن به توحید که غایت و هدف زندگی است، نهفته است؟.  آیااهداف توحیدی فقط در بستر اجتماع قابل تحصیل می باشد و بدون اجتماع صالح و توحیدی، زمینه برای تحقق معارف توحیدی فراهم نمی شود؟.

به هر روی اگردر این دیالوگ­های داستانی گفته می شود که جامعه ی انسانی در هدف رسالت انبیا اصالت دارد، به معنای نیست که این هدف، هدف نهایی پیامبران است[11]، بلکه به­این مفهوم است که اساسا برای رسیدن به خدا به عنوان هدف نهایی جامعه در مقایسه با فرد اصالت دارد و راه رسیدن به توحید را آسان تر فراهم می آورد.این موضوع در قصه های قرآنی کاملا مشهود است .به طور مثال نبود امر به معروف ونهی ازمنکر را در بین بعضی از این اقوام علت نابودی آنهامی­شمارد.


علی عابد ،شهرک امام حسین ،زند آباد